loading...
رضا فان
آخرین ارسال های انجمن
علیرضا سلیمی بازدید : 243 یکشنبه 1392/09/24 نظرات (0)

صبحگاه:
فرمانده: پس این سربازه‌ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن 

ساعت ۱۰ صبح همه بیدار میشوند…
سلام سارا جان
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی…

صبحانه:
وا… آقای فرمانده، عسل ندارید؟
چرا کره بو میده؟
بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنه
آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم

بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)
فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید
وا نه، لباسامون خاکی میشه …
آره، تازه پاره هم میشه …
وای وای خاک میره تو دهنمون …
من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا …

ناهار
این چیه؟ شوره
تازه، ادویه هم کم داره
فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
من که نمی‌خورم، دل درد میگیرم
من هم همینطور چون جوش میزنم
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟
برو خودت غذا درست کن
والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم، حالا واسه تو …
چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد

بعد از ناهار
فرمانده: کجان اینا؟
معاون: رفتن حمام
فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه‌ها گم میشود…
هوووو…. بی شعور
مگه خودت خواهر مادر نداری…
بی آبرو گمشو بیرون…
وای نامحرم…
کثافت حمال…
(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!)

بعد از ظهر
فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
جوجه بدون برنج
رژیمی عزیزم؟
آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.

شب در آسایشگاه
یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟
فرمانده: بله بسیار زیاد!
خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم
فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

فرمانده میره تو آسایشگاه:
وا…عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو
راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو
فرمانده: بلندشید برید بخوابید!
همه غرغر کنان رفتند جز ۲ نفر که روبرو هم نشسته اند
فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟
واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.
آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام مونده
فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.
سرباز: آخه گناه داره، طفلکی
مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا!

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • قیمت اجاره خودرو
  • کرپیتونی ها
  • فروشگاه دارو گیاهی
  • خرید دارو گیاهی
  • لاولی کیدز
  • تبادل لینک
  • متفاوت ترین سایت تفریحی
  • اندروید ها
  • صابون نرم کوسه آر پی
  • طنز و عاشقونه و دیدنی با ما
  • تبادل لینک هوشمند و رایگان
  • باشگاه سایبری نور
  • گالری عکس پیک پک
  • لر موزيكال
  • شیروان مد
  • یاس اسکین
  • مرکز عکس و مطالب جدید
  • ♠♠♠ مدلینگ گروپ ♠♠♠
  • کسب درامد عالی
  • ❤سایت عاشقانه لاویر ❤
  • بزرگترین وبهترین گالری عکس
  • کسب درامد باورنکردنی
  • کسب درامد باورنکردنی
  • بزرگترین پایگاه طرفداران ارمین2afm
  • تازه هاي رايانه ولپ تاپ و تبلت
  • سایت تفریحی و سرگرمی بیا2. ای ار
  • کسب درآمد از پاپ آپ - هر پاپ آپ 3 تا 4 تومان
  • بزرگ ترین سایت تفریحی و دانلود
  • گیو چــــــــــــــــــــــــــــــــــت
  • گیو چـــــــــــــــــــت
  • دهکده مجازی جوکی
  • جدیدترین اهنگهای احساسی
  • جدیدترین اهنگهای احساسی
  • سكوتى از جنس باران
  • لرد اس ام اس
  • جدیدترین و بروزترین ها
  • کسب درامد باورنکردنی
  • کسب درامد باورنکردنی
  • پویا سالکی - personal website
  • اسکریپت
  • مجله تفریحی بست لایک
  • لــرستان سرزمین زیبایــی ها
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرت درباره ی رضا فان
    آمار
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1463
  • کل نظرات : 70
  • افراد آنلاین : 35
  • تعداد اعضا : 664
  • آی پی امروز : 339
  • آی پی دیروز : 92
  • بازدید امروز : 700
  • باردید دیروز : 147
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3,471
  • بازدید ماه : 3,471
  • بازدید سال : 53,478
  • بازدید کلی : 1,275,136