شاهرخ استخری روبهروی ماست. با چهرهای كاملا جدی، صورتی كه كمتر به خنده باز میشود و دستی كه لای یك آتل محافظ به گردنآویزان است. این مصاحبه را با پیش داوری آغاز كردیم و تصور روبهرویی با بازیگر جوان و كمحرفی كه خیلی هم اهل گفتن نیست. اما هرچه پیش رفتیم دیدیم این صدا، جدی و صریح و راست گوست.
جام كشكول، او خود خودش بود. كم شباهت با تصویر همیشگی ستاره سریالهای جوانانه تلویزیونی كه در تمام مصاحبه دیگران را تحسین كرد و برای جوانترها موفقیت خواست.با شاهرخ استخری از سینما و تلویزیون و زندگی خصوصیاش حرف زدیم و حرفمان به جاهای دیگر هم رسید. جایی كه او پرده پوشی نكرد و گفت طرفدارها گاهی چشمشان درست نمیبیند. ... و لابد همین درست ندیدن است كه اكراه دارد از او بپرسیم دنیای خیلی خصوصیاش در چه وضعی است.اگر این مقدمه برایتان ابهامآمیز است باید مصاحبه را بخوانید تا برسید به آخرها.
جایی كه او با وجود رضایت از شرایط آرزوهای كیفیاش را فریاد میزند. اینكه پلانی از او به یادگار بماند نه عكسهایی که كنارش مینویسند: 100 نكته خواندنی درباره شاهرخ استخری!
یادتان باشد برای كسی كه از تلویزیون به سینما میآید این فرایند سختتر هم است. سخت مثل تحمل درد در رفتن كتف در یك مسابقه فوتبال تفریحی و... شاید سختتر، مثل چی؟ مثل اینكه 2سال بعد او آگاهتر، مرموزتر و هنرمندتر باشد.
* فامیلی استخری از كجا میآید؟
استخر شهری بود در استان فارس. اصالت پدری من به آن منطقه برمیگردد. در حال حاضر آنجا دیگر شهر نیست و بیشتر زمینهای زراعی، آن محدوده را احاطه كرده است.
* در چه شرایطی بزرگ شدی؟ از شرایط كودكی و منطقهای كه در آن زندگی كردی برایمان بگو.
تا سوم دبستانم، در بلوار كشاورز زندگی میكردیم و از آن به بعد در شهرك غرب. سوم دبستان را در مدرسه 15خرداد و دوره راهنماییام را در آزادی و در دبیرستان فجر دانش تحصیل كردم.
* در دوران مدرسهات كه دیر از خواب بیدار میشدی و تنـبیه میشدی، دلهره پیدا میكردی یا نه كلا آدم راحتی بودی؟
بیشتر دلهره را پدر و مادرم داشتند! تن من فقط یكبار لرزید و آن موقعی بود كه من را ترساندند كه من را میفرستند مدرسهای كه شبانهروزی است! میگفتند باید مثل كوزت كار كنی ... تصویر تناردیه و یك جای نمناك پر از موش جلوی چشمم آمد و حسابی مرا ترساند.
* در دبیرستان در چه رشتهای درس میخواندی؟
رشته ریاضی.
* درمدرسه هم، هم همین قدر بچه آرام و خجالتیای بودی؟
یكی از مشكلات بزرگ من با مدرسه دیر رسیدنم به مدرسه و خواب ماندنم بود. بارها به این دلیل تنبیه و بازخواست شدم. مسئولان مدرسه پدر و مادرم را مرتب میخواستند. از همان بچگی با زود بیدارشدن از خواب مشكل داشتم.
* هنوز هم با صبح زود بیدار شدن مشكل داری؟
بله. هنوز صبح از خواب بیدار شدن برایم سخت است و شببیداری آسان. تا حدی كه بعد از دو روز تعطیلی خوابم به هم میریزد.
* یعنی اگر صبح زود جایی قرار داشته باشی شب قبل نمیخوابی.
در كار «دلنوازان» و «فاصلهها» مجبور بودم سحرخیز شوم. آقای سهیلیزاده عادت دارند؛ فقط در روزكارند. حتی اگر سكانس داخلی داریم با پرده سیاه فیلمبرداری میكنند. من 6 ماه برای بازی در سریال 6 صبح از خواب بیدار شدم. جالب اینجاست كه كل 6ماه هم سختی كشیدم و عادت صبحبیداری را پیدا نكردم.
دلنوازان (1388)
* چطور وارد دنیای هنر شدی؟
من همیشه به هنر و تئاتر علاقه داشتم اما پدرم در دانشگاه پلیتكنیك تهران (امیركبیر فعلی) در رشته شیمی تحصیل كرد و دوست داشت من هم در رشته مهندسی تحصیل كنم. انتخاب رشته من هم شیمی بود اما قسمتم تحصیل در رشته صنایع بود.
* از رشته صنایع كه تحصیل كردی هیچ وقت استفاده كردی؟
بله، 4-3سال در این زمینه كار كردم.اما با اولین درآمدی كه از بازیگری به دست آوردم كار مهندسی را كنار گذاشتم.كار اولم واردكننده ماشینآلات راهسازی بود و کار من بیشتر كار اقتصادی و بیزینس بود.
* در دانشگاه و مدرسه درسخوان بودی؟
در دانشگاه دولتی درس خواندم اما هیچوقت درسخوان نبودم. در حدی درس خواندم كه شب امتحان كارم راه بیفتد. تنها چیزی كه از آن دوران یادم میآید اصرار پدر به درس خواندن من بود. پدرم شب امتحان خیلی برایش مهم بود و دوست داشت تحصیلم را ادامه بدهم. شاید اگر آنقدر تحصیلات من برای پدرم مهم نبود از ابتدا تئاتر میخواندم و مسیرم از ابتدا سمت هنر بود.
* در دانشگاه چند ساله درست تمام شد؟
4 سال و نیم. یعنی 9 ترم. در واقع یك ترم مشروطی داشتم. بنابه دلایلی حال و حوصله درسخواندن نداشتم. روز امتحان مجبور شدم ورقههای امتحانم را سفید تحویل دهم. جالب این است كه من برگههای امتحان را سفید رد كرده بودم اما در یكی از درسهایم نمره 2 گرفته بودم. یادم میآید نسبت به آن نمره اعتراض پر كردم. من كه فقط اسم و فامیل روی برگه امتحانیام را نوشته بودم چرا باید نمره 2 میگرفتم.
* پدرت به دلیل مشروطیات در آن ترم تو را بازخواست نكرد؟
نه. پدرم تا زمان ورود به دانشگاه من را چك میكرد بعد از آن خیالش راحت بود كه لیسانس را میگیرم.
* در كل به رشته تحصیلیات علاقه داشتی؟
وقتی كلاسها را گذراندم از آن بدم نیامد. رشتهای بد كه اگر نخواهی در آن حوزه فعالیت داشته باشی هم برای تو مفید خواهد بود.
مثل هيچ كس (1386)
* در صحبتهایت خیلی از پدرت حرف زدی. تو در كل از پدرت حساب میبری و رابطه مرشد و شاگردی بین شما وجود دارد؟
بله. فكر میكنم این احترام بین همه بچههای همنسل من وجود دارد. احترامی كه البته در نسل جدید روزبهروز كمرنگتر میشود. اما پدر و مادر برای من جایگاه ویژهای دارند.
* ماجرای فوتبال بازی كردن و مخالفت پدرت چه بود؟
من در تیم جوانان فوتبال بازی میكردم. یادم میآید مربی با منزل ما تماس گرفت به پدرم گفت به بازیكن بااخلاق ما بگویید در تمرین حاضر شود. پدرم جواب داد پسرم درس دارد و تلفن را قطع كرد. اینطور بود كه پرونده فوتبال بازی كردن من تا ابد بسته شد. شاید پدرم دوست داشت من تحصیلم را تا فوقلیسانس و دكترا ادامه بدهم، اما شرط من از ابتدا لیسانس بود و بعد از آن رفتم سراغ دنیای هنر. البته برای كارشناسی ارشد در رشته سینما شركت كردم، اما قبول نشدم. البته طبیعی بود كه قبول نشوم چون با اطلاعات مهندسی صنایع در كنكور سینما شركت كردم.
* فرزند چندم خانواده هستی؟
فرزند اول، 2 خواهر كوچكتر از خودم دارم.
* همه آن سختگیریهایی كه برای تو وجود داشت برای خواهرهایت هم بود؟
برای آن خواهرم كه یكسال از من كوچكتر است هیچ سختگیریای وجود نداشت چون او به اندازه كافی درسخوان بود و جای هیچ حرف، حدیث و نگرانی را باقی نمیگذاشت. او فوقلیسانس تغذیه گرفت و برای ادامه تحصیل به خارج از كشور رفت. خواهر كوچكترم هم از ابتدا به هنر علاقه داشت اما محدودیتی برای او وجود نداشت.
* از بین دوستان دانشگاهیات با شخص خاصی ارتباط و رفاقت داری؟
بله. یكی از آنها «علی خیری» است خواننده تیتراژ «پسكوچههای شمرون» و «برگشتناپذیر». «هاشم مهدوی» هم یكی دیگر از بچههای همدانشكدهای است كه با هم رابطه نزدیكی داریم. علی از ابتدا در كلاسهای دانشگاه هم، آواز میخواند. بچههای كلاس هیچ وقت از دست او آسایش نداشتند. (میخندد). هاشم در كلاسهای بازیگری شركت كرد و دراولین تئاترم باهم بودیم اما كلا از هنر جدا شد و در همان رشته تحصیلیاش فعالیتش را دنبال كرد.
فاصلهها (1389)
* به خدمت سربازی رفتهای؟
نه. چون پدرم 8 سال در منطقه جنگی خارك مشغول به كار بود و من از خدمت سربازی معاف شدم.
* شما بازیگری را با تئاتر شروع كردی. چقدر خودت را تئاتری میدانی؟
من به هیچ وجه خودم را تئاتری نمیدانم. اگر تئاتری هم كار كردم بیشتر در كلاسهای آقای پرستویی و نمایشنامهخوانیها و اجراهایی كه با بچهها داشتیم، بود. درست است كه تئاتر ما در سالن اصلی به نمایش گذاشته شد اما من نقش اصلی نداشتم فقط تجربهای به حساب میآید كه مقابل 300 نفر روی صحنه داشتم و همین تجربه برایم جالب بود.
شاید باور نكنید؛ اما من برای بازی در سریال «پریدخت» و «تلخون» هیچ دستمزدی دریافت نكردم. اصلا پولی در كار نبود. در واقع اولین درآمد من از بازیگری برای بازی در سریال «مثل هیچكس» درماه مبارک رمضان بود و ماهی 800هزارتومان برای آن سریال دریافت كردم كه سریال خوبی هم از آب درآمد که حدود 78درصد بیننده داشت.
* خب، شاید طبیعی است كه تو برای بیشتر دیده شدن باید برای كارهای اولیهات دستمزدی دریافت نمیكردی. شاید برای ورود به هر شغلی یك دوره بیدرآمدی را پشتسر بگذاری.
بله. من آنقدر خوشحال بودم كه انتظار كسب درآمد نداشتم. بعدها بیشتر از آن دو كاری كه پولی دریافت نكردم دستمزد گرفتم. میدیدم شرایطی را كه خیلیها حاضر بودند پول بدهند تا بتوانند نقش بگیرند. به نظرم اگر كسی برای كار اولش پول بدهد و بازی كند در كار بیستم هم به او میگویند چقدر پول میدهی تا یك كار را شروع كنیم، باز هم كسی حاضر نیست به او پول بدهد. اعتقاد دارم اگر یك روزی بخواهی از این راه درآمد داشته باشی. نباید بابت هیچ نقشی پول بدهی. مگر اینكه صرفا قصدت دیده شدن باشد.
* نزدیك به 10 سال از اولین بازیات میگذرد. در این مدت هیچوقت احساس پشیمانی و ناامیدی به تو دست نداده است؟
به هیچ وجه.
* چه ویژگی در بازی وجود دارد كه این حس رضایت را به آدمها میدهد. چون اصولا آدمها از جایگاهی كه قرار دارند احساس رضایت ندارند.
شاید دوست داشته باشم كه پیشرفت كنم اما از اینكه خودم را با 4، 5 سال پیش مقایسه كنم و اینكه در چه كارهایی بازی میكردم و الان چه كارهایی به من پیشنهاد میشود و دوست دارم چه كارهایی در آینده به من پیشنهاد داده شود و در كل از این مسیری كه پلهپله آن را طی میكنم راضی هستم. هیچ عجلهای برای زودتر رسیدن ندارم. به نظرم دوام این آرامآرام قدم برداشتن بیشتر است.
* مدتی است كه حضورت كمرنگ شده است؛ اینكه یك مدت خیلی دیده میشوی و یك مدت كمتر به تو آسیب نمیرساند.
فكر میكنم آن استقبال مطبوعاتی در یك سریال 50 قسمتی حباب است. من هیچ وقت به آن حباب دل نبستهام، میدانستم كه این محبوبیت را از دست میدهم چه بسا كه شاید تا آخر دوران بازیگریام چنین محبوبیتی را دیگر نداشته باشم. برایم مهم بود كه در 3 فیلم سینمایی نقش اول بازی كنم. بعد یك روزی با یك سریال پرمخاطب دوباره برگردم. اما سریالی به من پیشنهاد نشد كه احساس كنم میتواند پربینندهتر از «دلنوازان» و « فاصلهها» باشد. شاید قسمت شود با خود آقای سهیلیزاده این اتفاق تكرار شود.
چك (1391)
* رضا عطاران میگفت سوپراستار واقعی كسی است كه عكسش روی نشریات زرد یا جدول پر فروش باشد. از دوستی مطبوعاتی كه این سبك مجلات را درمیآورد پرسیدم چه كسی پرفروشترین جلد نشریه است، گفت شاهرخ استخری هنوز پرطرفدارترین است.منظور این است تو یكسری طرفدار ثابت داری كه حتی عكسهایت را دنبال میكنند. این موضوع برایت خوشایند است؟
اینكه عكس روی مجلات جدول باعث فروش آن نشریه میشود میتواند ثابت كند كه آن فرد مخاطبان زیادی دارد. اما یكسری از مخاطبان هستند كه تا دیروز طرفدار فلان بازیگر بودند از امروز با دیدن سریال دلنوازان طرفدار تو میشوند و فردا با سریال بعدی طرفدار یك نفر دیگر میشوند. سعی كردم برای آن عدهای كه من را در دلنوازان پسندیدند با خوراكهای متفاوت، مثل نقش بچه پایینشهری یا نقش طنز یا نقش یك كشتیگیر با یك زخم عمیق برای یك طیف خاص بازی كنم. در واقع سعی كردم كاری كنم آن دو نفری كه به من علاقهمند هستند كمی روی من تعصب داشته باشند.
* قبول داری با وجود اینكه چند فیلم سینمایی بازی كردی هنوز بازیگر تلویزیونی به حساب میآیی. منظورم این است كه مردم هنوز تو را با آن نقشها تصور میكنند.
اینكه مخاطبان من را با بازیهای سریالهای تلویزیونی به خاطر بیاورند برایم اتفاق نگرانكنندهای نیست. مهم این است كه در حال حاضر 2 سال و نیم است كه در تلویزیون كار نكردهام و دنبال كار خوب هستم و در هر پروژهای كار كردم پروژه متفاوتی نسبت به كار قبلیام بوده چه در كار كاظم راستگفتار و چه آرش معیریان و حتی كار آقای فرحبخش.
* در سریال «مثل هیچكس» به فرم بدنت میآمد كه اهل ورزشهای این مدلی باشی.
من از كار تلخون بدنسازی را به شكل حرفهای كنار گذاشتم و بدنم به مرور بیشتر دچار افت شده. بدنم در زمان آن سریال خیلی درشت بود اما حالا ریزترم. علت اینكه بدنسازی حرفهای را كنار گذاشتم این بود كه انعطاف بدن با آن تمرینات كمتر است و حالت فعلی بیشتر به نفع بازیگری است. آن موقع بدنم شق و رق بود و اساتید توصیه كردند استایلم را عوض كنم.
خود طبقه بازیگری برای بازیگر چه چیزی را به ارمغان میآورد. به هر حال در سینمای ما در سال ممكن است 4 یا 5 فیلم خوب ساخته شود. این طبقه بازیگری به بازیگر كمك میكند كه اگر كار خوبی قرار است ساخته شود آن بازیگر شانس بهتری برای بازی داشته باشد.
به نظرم همه ما انواع و اقسام بازیگرها را دیدهایم. بازیگرهایی را دیدهایم كه بر اساس استعداد بسیار و تلاش وافر به جایگاهی رسیده اند. بازیگری داریم كه با یكسری خط و ربطهای دیگر به جایی رسیده، بازیگری هم داریم كه در دل مردم قرار دارد و جایگاهش هیچوقت تغییر نمیكند. به نظرم كسی كه در آن طبقه و جایگاه بالا قرار دارد اگر روزی كسی مثل اصغر فرهادی هم سراغش برود او مسیر درست را طی كرده است. مثال آن هم شهاب حسینی است. شاید آقای حسینی تا قبل از سیمرغ و تا قبل از آقای فرهادی به 15-10 درصد آمالی كه در ذهنش از بازیگری داشت، رسیده بود. بعد از آقای فرهادی به 40درصد آن و شاید هنوز 60درصد آن اهداف را پیشرو داشته باشد و برای آن تلاشكند اما بازی شهاب حسینی در كار اصغر فرهادی میتواند نقطه عطفی برای او باشد.
ساعت شلوغي (1389)
* تو كی كلاس جودو میرفتی؟
در دبیرستان قدم از همه كوتاهتر بود. همیشه باید ساندویچ را در اتاق بابای مدرسه میخوردم والا فقط كاغذش به من میرسید. این عقدهها دست به دست هم داد تا اینكه بروم به كلاسهای جودو، بوكس، بدنسازی و... این شاید روانشناسی این موضوع باشد.
* حامد بهداد را كی پیدا كردی؟
علیرضــــا ثانــیفرد را میشناسید؟ او در فیلم «اتانازی» بازی كرده بود. او بچه محل ما بود و با حامد بهداد خیلی رفیق بود. من چون میدیدم او در كار سینماست سعی میكردم بیشتر كنارش باشم. البته ما یار تعویضی بودیم و بازیمان نمیدادند.
* چقدر به این موضوع معتقدید كه خصوصیات ظاهری میتواند به پیشرفت یك بازیگر كمك كند؟
به نظرم در شروع كار خصوصیات ظاهری میتواند خیلی به بازیگر كمك كند. برای خود من كه اینطور بود. علیرضا امینی عكس من را در دفتر كارش دید و اگر او عكس من را نمیپسندید هرگز نمیتوانستم به این عرصه وارد شوم. ولی برای بازیگری تیپ و ظاهر خاص الزامی نیست. ما بازیگرهای زیادی داریم كه دارای چهره جذاب و خاص نیستند اما موفق هستند و به دلیل بازیگریشان زیبا به نظر میرسند.
* با این وصف انگار درحال حاضر بازیگرهای ترك جای شماها را گرفتهاند.
ما این جا را پس میگیریم، مطمئن باشید. همین اتفاق چند سال پیش با فارسیوان رخ داده بود. مردم فارسیوان میدیدند و «دلنوازان» آمد، آن طرف ویكتوریا پخش میشد. سر «فاصلهها» هم اوج سریال سالوادور بود. اما سریال ما 90درصد بیننـــــده داشت. سریالهایی كه همه بپسندند و مفردم با آنها همذاتپنداری كنند، حتما با اقبال مواجه خواهد شد. اگر سریالی با چند چهره بااستعداد و تازه ساخته شود و فضای جوانی هم داشته باشد، حتما بیننده خواهد داشت. در دنیا هیچ وقت سریال را با سوپراستار نمیسازند بلكه با چهره جدید میسازند.
برگشت ناپذير (1391)
* ستارههای نسل قبل مثل امین حیایی ، گلزار و رادان در این شرایط هر كدام به نوعی از سینما دور شدهاند. این انتظار وجود داشت كه نسل شما بتواند جای خالی آنها را پركند اما این اتفاق نیفتاد. سؤال من این است كه آیا اگر شهاب حسینی و بهرام رادان و محمدرضا گلزار الان میخواستند ستاره شوند، میتوانستند؟
میخواهم بگویم این اتفاق كلا برچیده شده. در کل یک بازیگر دیگر نمیتواند بار یک فیلم را بر دوش بکشد، کاری که در گذشته وجود داشت. الان فیلم اگر فیلم خوبی باشد، قصه درست باشد و مردم فیلم را دوست داشته باشند، فروش خوبی خواهد داشت. كاری مثل« طلا و مس» میفروشد اما كارهای دیگری كه كلی بازیگر جوان خوشقیافه و با استعداد در آن حضور دارند به 40 میلیون تومان فروش هم نمیرسد.
* به نظر تو كاری مثل «سام و نرگس» یا «شور عشق» كه باعث موفقیت گلزار و رادان در سینمای ایران شدند، در شرایط فعلی جواب نمیدهند؟
به نظر من اگر كاری مثل «سام و نرگس» ساخته شود ممكن است مورد قبول قرار نگیرد. یعنی اگر فیلمی مثل «شورعشق» ساخته شود، در شرایط فعلی برای موفقیت باید كاملا متفاوت از قبل باشد،در فیلمبرداری، در فیلمنامه، در اجرا و در همه چیز و اینطوری ممكن است فیلم به موفقیت برسد. همین حالا در سینمای تجاری عاشقانه میسازند، 240 میلیون دلار نسخه یك و نسخه 2، 3، 4 و 5 هم همینطور كه همین حالا صدرنشین جدول فروش است. به نظر من جنس كار باید عوض شود و البته ما بضاعتش را داریم.
*همیشه جوانهایی كه ناگهان وارد كار یك سریال محبوب میشوند، شهرت عجیب و غریبی پیدا میكنند كه ممكن است نتایج عجیب و غریبی داشته باشد. مثلا بعضیها ممكن است به یك نفر دل ببندند و...
همه ما زمانی دوست داشتیم عكس یك نفر را به دیوار اتاقمان بزنیم، از هر جنسش. این چیزها سنی دارد و میگذرد. نمیخواهم به این موضوع فكر كنم ولی خب مسئله بسیار دردآور است. گاهی از اطرافیان میشنوم كه فلان آدم، فلان بازیگر را دوست دارد و...
* سانحهای که در غرب تهران برایم رخ داد...
کتفم را خودم جا انداختم. در جریان سانحهای که یکروز پاییزی در غرب تهران همراه با سیاوش خیرابی برایم رخ داد کتف من آسیب جدی دید بهطوریکه کتف من در آمد اما من قبلا آموزش دیده بودم و خودم كتف خودم را جا انداختم. البته در جودو هیچوقت برایم پیش نیامده بود اما در یك مسابقه فوتبال تفریحی ساعت 8 صبح، این اتفاق برایم رخ داد. سیاوش خیرابی را آخرینبار همان روزی که كتفم در رفت، دیدم! سیاوش، پندار اكبری و آقای سهیلیزاده بودند. فكر كردم در سالن فوتبال بازی كنیم که كفش سالنی پایم كردم اما بازی در چمن مصنوعی بود، لیز خوردم، دستم را ستون كردم و كتفم در رفت. فكر نمیكردم دررفتگی كتف اتفاق مهمی باشد اما صدمه جبرانناپذیری است چون كپسول مفصلی را منهدم میكند. این قسمت از بدن جزء شاهكارهای خلقت است چون دامنه حركتش 360درجه است. در حال حاضر اگر كار ناگهانی انجام بدهم ممكن است نیاز به عمل داشته باشم.
* به نظرت اگر یک روز ازدواج کنی این موضوع چقدر برای طرفدارانت مهم است؟
كسانی كه هنر آدم را دوست دارند و تعقیب میكنند خیلی در بند این حرفها نیستند. اما آنهایی كه كمسن و سالتر هستند، طبیعتا خبرهایی مثل این برایشان مهم است و مقابل آن جبهه هم میگیرند.
* آیا این قشر هنردوست برایت مهم هستند؟
بله، خیلی.
* شماره موبایلت را از كجا دارند؟
وقتی سر كاری هستی و باید خودت را با بقیه هماهنگ كنی همه شمارهات را دارند و برای كسی كه میخواهد یك شماره را پیدا كند این كار سختی نیست. برای مردم كاری ندارد.
* در این تماسها تقاضا هم از تو میكنند؟ مثلا در مورد فوتبالیستها این اتفاق میافتد كه مردم تقاضای مالی دارند.
خدا را شكر ما فوتبالیست نشدیم. اما تقاضای بازیگر شدن الاماشاا... از ما میشود. در حالی كه یك بازیگر واقعا آنقدر نفوذ ندارد كه بتواند این كمك را بكند. نهایت كاری كه در این زمینه میتوانم بكنم این است مسیری كه در آن حركت كردهام را برای آنها توضیح بدهم.
پس کوچه های شمرون (1391)
* از ایرانیها چه کسی را دوست داری؟
«مهدی هاشمی»، «حمید فرخنژاد»، از جوانترها «محسن تنابنده»، «شهاب حسینی»، «حامد بهداد» و باز هم جوانتر بازیگری به اسم «حسین مهری» كه كارش را دوست دارم که در «زیر هشت» بازی كرده بود. یكی، دو بازیگر هم در «شاید برای شما اتفاق بیفتد» دیدم كه خیلی ششدانگ بودند. البته خیلیها را از قلم انداختم.
* در بوكس چقدر حرفهای بودی؟
خوبی بوكس این است كه حركت زیادی ندارد و باید قوی بود. ضربههایش پیچیدگی خاصی ندارد. مستقیم است، هوك و آپركات. باید داخل رینگ تجربه كسب كنی. بالا و پایین و دفاع. باید قابلیتات را در جا خالی و دانك زدن به دست بیاوری. با مبارزه در آن خبره میشوی. من هم آدمی نبودم كه بنشینم بیرون و گرم كنم، بنابراین یكسره مبارزه میكردم. خلاصه كار به جایی رسید كه به من گفتند میزنی صورت خودت را درب و داغان میكنی و دیگر نمیتوانی بازیگر شوی که من هم رهایش كردم.
* پس تركیدگی دماغ و این چیزها نداشتی؟
داشتم. دماغ تركیدن، گونه تركیدن، همه این چیزها را تجربه كردهام. 7 بخیه روی گوشم است كه گفتن ندارد. مینیسك هر دو پایم چون روی تشك تمرین جودو میكردیم، نابود است ولی به موقع ول كردم.
* دوست داری فیلم اكشن بازی كنی؟
دیگر خیلی فیلم اكشن ساخته نمیشود. دارم روی كتفم كار میكنم كه بتوانم. خیلی دوست دارم یك فیلم اكشن بازی كنم. یك فیلم از جنس سامورایی...
* میدانی تام كروز در «ماموریت غیرممكن» همه نقشها را بدون بدل خودش بازی کرده است؟
به نظرم كاری كه تام كروز در این فیلم انجام میدهد استثنایی است. در پشت صحنه آن فیلم دیدهام كه در صحنههای فیلم مثل پریدن از روی موتور بدل ندارد.